در آستانه سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی.
على طاهرى

نامه ای به رفقای دوست داشتنی ام مجید پستنچی و سیاوش دانشور از زندانيان دهه شصت !

در آستانه سی خرداد شصت خونین قرار داریم و باز زخم کهنه ای دهن باز می کند. قتل عام مثال زدنی که در روز روشن خیابان های تهران و شیراز و رشت و آبادان و تبریز و… را به قصالگاه یک نسل جوان انقلابی و ماکزیمالیست و آزادیخواه و برابری طلب بدل کرد. پاسخ نسلی که برای برپایی یک جامعه سوسیالیستی به خیابان آمده بود با تفنگ و آر پی جی و بمباران و اوین و قزل حضار و رجایی شهر داده شد. جامعه طوفان زده ایران سال شصت به دو اردو بدل شد: یک سو جلادانی در حرفه کت بسته به مقتل بردن و سوی دیگر دلیرانی دریادل که کل تار و پود خمینی جلاد و کمیته و سپاه پاسداران را با جان و خون خویش به ریشخند گرفتند !

رفقا مجید پستنچی و سیاوش دانشور شما از جمله کسانى هستيد که به دخمه های تو در توی جلاد رفتید و از چنگال خونین خمینی و جمهوری اسلامی جلاد و حاج داوود رحمانی ها و لاجوردی ها خوشبختانه جان سالم به در بردید: این را از دو جهت برای جامعه و جنبش انقلابی ارزشمند می دانم :

اولا که اگر امروز کسانی چون شما نبودند جمهوری کثیف اسلامی موفق میشد تمام اسناد جنایات خونینش را دهه شصت از دید چشم تاریخ پنهان کند. بدین مصداق شما خود سند زنده جنایات رژیم ضد بشری اسلامی بر علیه یک نسل مبارزین بخون خفته و بی نام نشان هستید. به تعبیری صدای دادخواهی کسانی هستید که امروز نیستند که از خود دفاع بکنند .

دوما شما همین امروز چشم و چراغ مبارزه کمونیستی و رادیکال جامعه بر علیه جمهوری اسلامی هستید. در عرصه سیاسی پرچم دار امید یک انقلاب کارگری در ایران و از نظر انسانی باعث و بانی جان نجات هزاران انسان و فراری از جهنم جمهوری اسلامی شده اید. تا همینجا نشان دادید که دنیا چقدر بوجود امثال شما نیازمند است و من مطئمنم اگر رفقای اعدامی ما امروز چون شما زنده بودند دنیا چیز دیگری بود و ما کمونیستها از هر نظر جلوتر بودیم و آدمهای دور و برمان بسیار خوشبخت تر از امروز بودند .

بعنوان یک آدم زنده که دو سال بعد از تمام این حوادث چشم به دنیا گشود٬ خودم و نسل خودم را مدیون ایستادگی و مبارزه انقلابی شما در امر رهایی جامعه می بینیم. شاید در چارچوب های تئوریک کمونیسم کارگری قداست و فداکاری محلی از اعراب پیدا نکند و قدیس ها همیشه مشتی آدم مفتخور و بیکاره بودند. ولی من دستم را روی فداکاری شما میگذارم و باز هم مطئمنم در بستری که ما به رشد و آموزش سیاسی کشیده شدیم اگر شما و مبارزه بی امان شما نبود امروز ما جوانان این سطح از درک و اگاهی از مبارزه طبقاتی را نداشتیم. از منظر انسانی همیشه به این فکر کردم پیش خودم کسانی برای یک جامعه بهتر در آن سالها مبارزه کردند مسلما به آینده جامعه برای همه اقشار فکر می کردند و چه زیباتر سرودیست که برای آدمهایی مبارزه کنی که حتی شاید یک روز به چشم نبینیشان !

و امروز باید خطاب به سران آن جنایت هولناک بگویم که شما یک نسل از آزادیخواهان را به خاک و خون کشیدید اما داغ انتقام انقلابی را تا ابد در جان نسل نسل این جامعه کاشتید و روز محاکمه تان در انظار بشریت دور نیست و خود ما یک مدعی و شاکی موج اعدام و شکنجه و سر به نیست کردن هستیم و هیچ گاه فراموش نمی کنیم. و خطاب به انقلابیون جامعه باید بگویم پراتیک ما باید تضمین کننده جامعه ای باشد که زندان سیاسی و اعدام در آن ریشه کن شده باشد !

در آخر رفقا مجید و سیاوش باید بگویم در کنار دریای غم از دست دادن یاران از بودن شما در امروز احساس خوشبختی زایدالوصفی می کنم! درود به شما! درود به ایستادگی و مقاومتان ! علی طاهری

رفيق على طاهرى عزيز٬
ضمن تشکر از يادداشت پر مهر شما. راستش در مورد رويدادهاى تاريخى صحبت کردن٬ اگر قرار است حقيقت تاريخى قربانى مصلحت هاى فردى و سياسى نشود٬ بايد به آنچه رخ داده همانطور که بوده است پرداخت و به واقعيات و حقايق پايبند بود. واقعيت اينست که ما در نظامى زندگى کرديم و بزرگ شديم که حرف زدن٬ جستجو کردن٬ آموختن٬ اظهار نظر کردن و بسيارى مسائل ديگر چه از نظر قانون رسمى و چه از زاويه فرهنگ مسلط در همه عرصه ها جزو قلمرو ممنوعه بود. انقلاب وقتى رخ داد٬ نسلى از مردم و جوانانى که سنى بين ١۴ تا ٢۵ سال داشتند٬ بميدان انقلاب و تحولات سريع و تند آن پرتاب شدند. وضعيت چپ در ايران و سرکوب مستمر اپوزيسيون نيز باعث شده بود که تجربه و آگاهى در مورد زندان و سياست و تحزب و کمونيسم و مارکسيسم و تمايز ديدگاههاى جنبش هاى سياسى بشدت محدود باشد. بين جوان امروزى و حتى جوانانى که بعد از انقلاب بدنيا آمدند با نسل انقلاب ۵٧ تفاوتها از هر نظر بسيار است. اين نسل عمدتا بطور پراگماتيستى و با آزمون و خطا راه خود را به جلو باز ميکرد. ماجراهاى دوران انقلاب بجاى خود. اما از روزى که تهاجم به انقلابيون بطور وسيع شروع شد٬ طيف بسيار زيادى از کسانى که صرفا سر و وضع ظاهرى شان اسلامى نبود دستگير و عمدتا همان روز اعدام شدند. نه دادگاه و بيدادگاهى بود٬ نه حق دفاع از خود و نه وکيل و نه هيچى. حتى بسيارى از اعدام شدگان نامشان را هم نپرسيده بودند. بسيارى از کمونيستها و پيشروان و رهبرانى که شناخته نشده بودند در اين موج بگير بگير دستگير و اعدام شدند. قهرمانان بى نام و نشانى که هنوز کسى اسم و تفصيلات و دامنه کار آنها را نميداند.

آنها هم که زنده ماندند٬ آنهائى که در يورشهاى حکومت اسلامى دستگير شدند٬ خيل وسيع هواداران و فعالين گروههاى سياسى بودند و در زندانهاى مختلف دور ديگرى از جنگ را ادامه دادند. اما اينبار جنگى نابرابرتر. جنگى که قرار بود در آن بطور يکطرفه تسليم بورژوازى شوى و نهايت تلاش تو بعنوان زندانى اينبود که اين اتفاق نيافتد. در اينراه از هر تلاش و سبعيتى کوتاهى نکردند و البته نهايتا در مقابل اراده انقلابى انقلابيون بيشمارى در اوين و قزل حصار و بسيارى از زندانهاى ايران شکست خوردند. اين نسل به ميدان انقلاب پرتاب شد و در زندگى زير سلطه زندانبان بزرگ شد و تجربه آموخت. خيل بسيارى از اين عزيزان بعد از جنگ ايران و عراق کشتار شدند و تعداد معدودى در قياس با کل اين جمعيت جان سالم بدر برد و هنوز با آن کابوس آندوران زندگى ميکند.

من يکى از هزاران هزار آن نسل هستم با تمام محدوديتهاى فکرى و عملى که يک جوان تازه سياسى شده ميتوانست داشته باشد. هيچوقت ادعاى قهرمانى و اسطوره مقاومت هم نداشتم. اساسا اين مقولات را از زاويه مکانيزم کار جنبش هاى اجتماعى و طبقاتى و سيستم و نظامى که براى آن مبارزه ميکنم قبول ندارم. در زندگى ام کم ضعف نداشتم اما در مقابل جمهورى اسلامى و ارتجاع و زور گردن کج نکردم. بهتر است ما افراد را بعنوان انسانهاى واقعى ببينيم که برحسب تصادف و عليرغم ميل شان و يا تحت شرايطى و آگاهانه٬ زندگى آنها طور ديگرى رقم خورده است. عمده زندانيان سياسى آدمهاى بسيار معمولى و جزو مردم شريفى بودند که هر روز آنها را ميبينيم. نبايد زندان و شکنجه و پديده زندانى را به مقولاتى فوق بشرى و اليتيستى تبديل کرد و يا شرايط زندان را در دوره هاى مختلف يکى شمرد. خيلى ها سختى هاى زيادى کشيدند. خيلى ها انسانهاى بسيار شرافتمندى بودند اما ميخواستند طورى از چنگ حکومت فرار کنند. خيلى ها برايشان فرقى نداشت و همان ابتدا عليه حکومت شعار دادند و حرف زدند و با همان فريادها و تن خونين اعدام شدند. زمانه ما و زندانش با ايندوره فرق داشت.

و بالاخره جنبش کمونيستى کارگرى نبايد به انتقام فکر کند. انتقام٬ انتقام است٬ انقلابى و غير انقلابى ندارد. درست مانند خود اعدام. انتقام فلسفه تداوم خونريزى است. اين به معنى بخشش جانيان و قاتلين بخون خفتگان نيست. برعکس٬ هدف بايد اين باشد که اين چرخه انتقام و خونريزى بسته شود و جامعه نوين سوسياليستى و کارگرى بر اساس ريختن خون اين و آن بپا نشده باشد. جنگ با حکومت اسلامى قانون جنگ را دارد اما بعد از سرنگونى حکومت هيچ نوع انتقامى از جمله اعدام هيچ توجيهى ندارد. بايد کليه سران و کاربدستان حکومت اسلامى را محاکمه کرد٬ بايد اسرار کليه جنايت در چهارگوشه ايران روشن شود٬ بايد پرونده آشويتس اسلامى در ايران ورق زده شود. اما حکومت کارگرى ايران٬ همانطورى که بدرست تاکيد کرده اى٬ بايد يکبار براى هميشه به سيکل جنايت- انتقام- جنايت پايان دهد. بار ديگر از لطف شما ممنونم و برايت آرزوى پيروزى و سربلندى را دارم.

ياد جانباختگان گرامى باد!

سياوش دانشور